جنگ تمام شد و مرد به شهر بازگشت. با تنی خسته و زخم هایی در آن، که آرام آرام خود را نشان می داد. زخم هایی که می خواست سال های سخت ماندن را کوتاه کند، اما زندگی در کار دیگری بود؛ لحظه لحظه اش او را به خود پیوند می زد و ماندن بهانه ای شده بود برای اینکه این پیوند ردی بر زمین بگذارد.

رفت اما کنار پنجره. عکس منوچهر را دید که روی حجله است؛ تنها عکسی که با لباس فرم انداخته بود. زمان جنگ منتظر چنین روزی بود، اما حالا نه. می خواست بگوید « یادت باشد. تنها رفتی. ویزا حاضر شده و امروز باید با هم می رفتیم...» گریه امانش نداد. دلش می خواست بدود جایی که انتها ندارد و او را صدا بزند. این چند روزه منوچهر مانده بود ته دلش. دوید بالای پشت بام. نشست و منوچهر را از ته دل صدا زد.

اینک شوکران - « منوچهر مدق، به روایت همسر شهید»
مریم برادران
انتشارات روایت فتح
قیمت: 9000 ریال